معنی آلبومی از طوفان کرمی

لغت نامه دهخدا

کرمی

کرمی. [ک ُ ما] (ع اِمص) ارجمندی. اکرام. (ناظم الاطباء). کرامه. (از اقرب الموارد). یقال: افعل کذا و کرمی لک، یعنی می کنم این کار را جهت اکرام تو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

کرمی. [ک َ ما] (اِخ) دهی است به تکریت. (منتهی الارب). قریه ای است روبروی تکریت در جانب مشرق و در جنب آن قریه ای دیگر که موسوم است به حصاصه یافت شود. (از معجم البلدان).


طوفان

طوفان. (ع اِ) انقلاب سخت هوا. || باران سخت. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). باران که همه جا رسد. (مهذب الاسماء). || آب بسیار که همه را بپوشد. (منتهی الارب). آب که همه چیز را فراگیرد. آب که از زمین برآید و همه را غرق کند. سیل غرق کننده. (منتخب اللغات). سیل یا آب که از زمین برآید و همه را غرق کند. و منه: فاخذهم الطوفان و قیل الغرق و قیل کثره الماء و قیل العذاب. (منتهی الارب). || هر چیز بسیار که احاطه کند تمام جماعت را. (منتهی الارب). هر چیزی که بسیار و غالب باشد و همه را فروگیرد. (منتخب اللغات). هر چیز بسیار و غالب باشد و همه را فروگیرد، چون طوفان باد و طوفان آتش و غیر آن. (آنندراج). شدت باد تند. (غیاث): طوفان دریا؛ آشوب آن:
علی بر جان جباران عالم
ببارید از سر صمصام طوفان.
ناصرخسرو.
بسا شیران گردن کش بسا پیلان گردون وش
همه کوشنده چون آتش همه جوشنده چون طوفان.
عبدالواسع جبلی.
هر دلی کز قبل شادی او شاد بود
گرْش طوفان غمان بارد غمگین نکند.
سوزنی.
حج ما آدینه و ما غرق طوفان کرم
خود بعهد نوح هم آدینه طوفان دیده اند.
خاقانی.
در تنور آن جای طوفان دیده وَاندر چشم دل
هم تنور غصه هم طوفان احزان دیده اند.
خاقانی.
معصوم کی شوند ز طوفان لفظ من
کز نوح عصمت الا فرزند و زن نیند.
خاقانی.
روز و شب بر خشک کشتی رانده ام
گرچه دایم غرق طوفان می زیم.
عطار.
هرکه با نوح نشیند چه غم از طوفانش.
سعدی.
غرقه در بحر چه اندیشه کند طوفان را.
سعدی.
بود قطره ٔ آب طوفان مور.
امیرخسرو.
ما که دادیم دل و دیده بطوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر.
حافظ.
طوفان بچشم من نگر از این و آن مپرس
با دیده اعتبار نباشد شنفته را.
قاآنی.
|| مرگ شتاب و سریع. (منتهی الارب). مردن. (منتخب اللغات). مرگی سخت. (مهذب الاسماء). قتل زود. (منتهی الارب). کشتن. (منتخب اللغات). || سختی و تاریکی شب. (مهذب الاسماء). شب. شب بسیار تاریک. (منتهی الارب).
طوفان خروش و طوفان خیز و طوفان دیده و طوفان رسیده و طوفان زای و طوفان زده و طوفان طرازو طوفان کده از ترکیبات اوست. (آنندراج):
یک لحظه نیست کاین مژه طوفان طراز نیست
وین دل چو شمع طعمه ٔ سوز و گداز نیست.
طالب آملی.
دیده را سامان یک شبنم کلیم اول نبود
این زمانش موج حسن یار طوفان خیز کرد.
کلیم.
زابراهیم ادهم پرس قدر ملک درویشی
که طوفان دیده از آسایش ساحل خبر دارد.
صائب.
از ما حدیث زلف و رخ دلستان مپرس
طوفان رسیده را ز کنار و میان مپرس.
صائب.
طاقت کجاست روی عرقناک دیده را
آرام نیست کشتی طوفان رسیده را.
صائب.
داغ ناسور است نقش ماهی دریای عشق
تیغ سیراب است موج بحر طوفان زای عشق.
صائب.
منم آن سیل که دریا نکند خاموشم
کوه را کشتی طوفان زده سازد جوشم.
صائب.
چون کشتی طوفان زده آرام ندارم
هرچند که عاشق بشکیبائی من نیست.
صائب.
کیفیت طوفان کده ٔ گریه مپرسید
از هر غم اشکم بنظر عالم آب است.
بیدل.
- طوفان کردن، کنایه از کار بزرگ کردن. (آنندراج):
فیض مردان در زمان بیخودی افزونتر است
تیغ چون گردید عریان بیشتر طوفان کند.
صائب.
میتوان دیدن ز کشتی اضطراب بحر را
حسن طوفان بیشتر در خانه ٔ زین میکند.
صائب.
مگر آن خرمن گل تنگ خود را در بغل دارد
که طوفان میکند در مغز ما بوی گلاب امشب.
صائب.

طوفان. [طَ وَ] (ع مص) طوف. گرد و پیرامون کعبه گشتن. (منتهی الارب). گرد ورآمدن. (زوزنی). گرد برآمدن. (تاج المصادر). گرد چیزی گشتن. (منتخب اللغات).


شاه کرمی

شاه کرمی. [ک َ رَ] (اِ مرکب) زردآلوی نوری. (یادداشت مؤلف).

شاه کرمی. [ک َ رَ] (اِخ) دهی از بخش دره شهر شهرستان ایلام. دارای 448 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


طین کرمی

طین کرمی. [ن ِ ک َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) انبالیطس فرماقیطس. به یونانی اساطیلس خوانند و معنی این اسم کرمی بود و بعضی فونافیطس خوانند و این اسم مشتق از فرمان بود و معنی آن دوا بود و این گل از مدینه ٔ سلوقیا از بلاد سوریا بود و نیکوترین وی آن بود که سیاه بود مانند فحم که از چوب صنوبر گیرند و آنچه خاکسترین رنگ بود بد بود. جالینوس گوید: بدان سبب طین کرمی خوانند که در فصل بهار در اول آنکه درخت کرم ورق بیرون کند این طین بر درخت وی بمالند کرمی که ورق انگور میخورد و چشمهای آن درخت سیاه میشود بکشد. دیسقوریدس گوید: وی قابض و ملین و سرد و در کحلها مستعمل کنند، موی مژه برویاند و جالینوس گوید که جوهر وی نزدیک به حجر بود. (اختیارات بدیعی). خاکی است که از بلاد سوریا آرند سیاه و کریه الرائحه و مبرد و محلل است چون در ابتداء نمو تاک انگور بر آن بمالند تاک را از آفات نگاه دارد و به این جهت طین کرمی نامیده اند. جالی بدن و جهت حکه بسیار نافع و در اکتحال مستعمل است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن).

گویش مازندرانی

کرمی

کینه ای، کرم خورده

فرهنگ عمید

طوفان

(هواشناسی) جریان شدید هوا، باد سخت و تند،
[مجاز] هر نوع اتفاق ناخوشایند،
[مجاز] همهمه،
[قدیمی] آب فراوان یا سیل شدید که ناگهان مساحت زیادی از زمین را فراگیرد و غرق کند،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

طوفان

توفان

مترادف و متضاد زبان فارسی

طوفان

توفان، بادوبوران، تندباد، کولاک،
(متضاد) نسیم، غوغا، هیاهو، سروصدا، سیل، سیلاب، بلا، مصیبت، کار فوق‌العاده، شاهکار

فارسی به عربی

طوفان

اعصار، عاصفه، فیضان، کارثه

نام های ایرانی

طوفان

پسرانه، باد سخت، معرب از آرامی، جریان هوای بسیار شدید، هیاهو و غوغا

معادل ابجد

آلبومی از طوفان کرمی

513

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری